زمان زمان بازگشت بود. بازگشت از زمستان؛ به پاییز یا به بهار؟ نمیدانم. تنها این میدانستیم که از زمهریر میگریزیم و تصوریمان از تلخی بازگشت نبود...
انگار هم دیروز بود که بر لب دریای خروشان پاییز نشسته بودیم و غم نامردمیها با لاجورد بیکرانه میگفتیم، آن قدر که آب دریا همه اشک شود و از آسمان ببارد. و ما خیس میشدیم از گریستن آسمان بر بیپناهیمان؛ خیس تا شاید اشک پاک قدسیان فروشویدمان که میدانیم که حتا اگر هم پایهی آنان نیز پاک شویم باز دستهامان آلوده است که انسان آفریده شدهایم و بازیچهی هوسبازی خداوند در تجلی دادن همهی تضادهای جهان در برتر آفرینهاش.
این بار اما بر لب اقیانوس مینشینیم. غم هنوز همان است و گریستن اقیانوس به همان شیوهی برادر کوچکتر. قطرههای درشت رگبار مینالند که اقیانوس را هم تاب اندوه انسان زمستانی و نگاه غریبانهاش به خوشبختی سرزمین سبز بیزمستان نیست. بار دیگر اگر زنده ماندیم، غم نامردمیها با خدای خواهیم گفت تا محراب نیایشش از درد به فریاد آید، یا با شیطان، تا خدای را به بزرگی بستاید که نفرینی ابدی بر دوش موجودی نهاده است که ابلیس به جرم نستودنش شیطان شد.
*****
باز میگردیم. به سوی زمستان. با کولهباری از خاطرات تازه شده، غمهای نو شده. باز میگردیم تا با همهی پاکی و تضاد، بهار و خزان، تنهایی و نامردمی، شیطان و خدا، در اندوه ژرف و یخین تبعید مدفون شویم.
انگار هم دیروز بود که بر لب دریای خروشان پاییز نشسته بودیم و غم نامردمیها با لاجورد بیکرانه میگفتیم، آن قدر که آب دریا همه اشک شود و از آسمان ببارد. و ما خیس میشدیم از گریستن آسمان بر بیپناهیمان؛ خیس تا شاید اشک پاک قدسیان فروشویدمان که میدانیم که حتا اگر هم پایهی آنان نیز پاک شویم باز دستهامان آلوده است که انسان آفریده شدهایم و بازیچهی هوسبازی خداوند در تجلی دادن همهی تضادهای جهان در برتر آفرینهاش.
این بار اما بر لب اقیانوس مینشینیم. غم هنوز همان است و گریستن اقیانوس به همان شیوهی برادر کوچکتر. قطرههای درشت رگبار مینالند که اقیانوس را هم تاب اندوه انسان زمستانی و نگاه غریبانهاش به خوشبختی سرزمین سبز بیزمستان نیست. بار دیگر اگر زنده ماندیم، غم نامردمیها با خدای خواهیم گفت تا محراب نیایشش از درد به فریاد آید، یا با شیطان، تا خدای را به بزرگی بستاید که نفرینی ابدی بر دوش موجودی نهاده است که ابلیس به جرم نستودنش شیطان شد.
*****
باز میگردیم. به سوی زمستان. با کولهباری از خاطرات تازه شده، غمهای نو شده. باز میگردیم تا با همهی پاکی و تضاد، بهار و خزان، تنهایی و نامردمی، شیطان و خدا، در اندوه ژرف و یخین تبعید مدفون شویم.