چهارشنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۶

پرواز را به خاطر بسپار...

در تاریخ ادبیات کلاسیک ایران، از میان آن همه سخنورانش، از زنان چندان اثری نمی‌توان یافت. رابعه دخت کعب شاید نخستینشان باشد و عشق سوزانش به غلام ترک، بکتاش، تنها نمونه‌ی داستانهای عاشقانه‌ی بی‌شمار پارسی که زن در آن عاشق است. بعدتر مهستی گنجوی را داریم با دیدی که پهلو به خیام می‌زند و با شهرت خاص بی‌پرواییش در روزگارانی که از این گونه پرده‌دری بس غریب بود و بی عقوبت نمی‌ماند و نماند. بعدتر طاهره قرة‌العین آمد و پروین اعتصامی یکی عالم و استاد و در عین حال آزاده، با شعرهایی چون آن غزل معروف «گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو...»، و دیگری معلم انسانیت و پند و حکمت، به شیوه‌ی شیخ شیراز شاید، اما با زبان و جهانی زنانه‌تر.

فروغ فرخزاد چهره‌ی بعدی‌ زنان شاعر ماست. شاعری را به عنوان و با دید کامل یک زن آغاز می‌کند. چه در سالهای پرجوشش پیش از 28 مرداد (در «اسیر»، 1331) و چه در دوران خاموش پس از آن (در «دیوار»، 1336) بیشتر از آن که به رخدادهای اجتماع پرتلاطم آن سالها نظر داشته باشد، در خود و زندگی خویش می‌نگریست. زنی که در عنفوان جوانی 16 سالگی «عروس خوشه‌های اقاقی» شده بود و بعد، تنها پس از سالیانی معدود، حاصلش فقط اندوه ژرف از دست دادن فرزند، غرابت تنهاییش را در برابر دنیای سرد یخ‌زده به تماشا می‌نشیند.