دوشنبه، آذر ۲۰، ۱۳۸۵

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق...

این روزها این ترانه بد به جانم افتاده است. مثل خوره. گفتمش اینجا بگذارم، شاید ببینید و غمش با شما تقسیم شود و سهم من اندکی سبکتر:



از اجرای به شدت حسی ژاک برل است، یا از زیبایی ذاتی زبان فرانسه (به خلاف این انگلیسی بی‌روح!)، یا از این غم جاودان دوری و دورماندگی است تاثیر دیوانه‌کننده‌ی این آهنگ؟

Ne me quitte pas
Je ne vais plus pleurer
Je ne vais plus parler
Je me cacherai lŕ
A te regarder
Danser et sourire
Et ŕ t'écouter,
Chanter et puis rire…

Laisse-moi devenir
L'ombre de ton ombre
L'ombre de ta main
L'ombre de ton chien,

Ne me quitte pas
Ne me quitte pas
Ne me quitte pas

Ne me quitte pas…


[ترکم مکن
از این بیشتر نخواهم گریست
از این بیشتر نخواهم سخنی گفت
گوشه‌ای پنهان خواهم یافت
تا به تو نگاه کنم:
رقصیدنت را، لبخندهایت را
تا به تو گوش دهم:
آواز خواندنت را، و خنده‌ی پس از آنت را...

بگذار تا
سایه‌ی سایه‌ات باشم
سایه‌ی دستت باشم
سایه‌ی سگت حتا، اما

ترکم مکن
ترکم مکن
ترکم مکن

ترکم مکن...
]


پ. ن. 1: اجرای اقتباس شده‌ی انگلیسی آن را با نام "If You Go away" شاید شنیده باشید. خودتان قیاس کنید!

پ. ن. 2: آهنگ را از اینجا می‌توانید بگیرید.

یکشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۵

میرزا، میرزا...



چقد جنگله خوسی
میلّت وسی
خسته نبوستی
می جان جانانا
ته ره گمه میرزا کوچیک خانا

[چقدر در جنگل می‌خوابی
برای خاطر ملت
خسته نشدی
جان جانان من
تو را می‌گویم، میرزا کوچک خان
]...

چندی پیش به سرم زد که دنبال ترانه‌ی عنوان‌بندی سریال میرزا کوچک خان بگردم که خوشبختانه پس از ربع ساعتی جستجو در نوشتاری از سایت خوب گفتگوی هارمونیک یافتمش. فکر کردم که برای سالگرد مرگ سردار چیزکی بنویسم، که بعد از مدتی دیدم که اعلم با قلم شیوایش نوشته است. از میرزا، و از جنبش جنگل، و از به خون کشیده شدنش، همچون همه‌ی جنبشهای تاریخ معاصر خونبار ما. صدای گرم و محزون مسعودی (که عجیب با فضای ترانه می‌خواند) تنها حکایتگر شکست میرزا نیست. آواز غمناک دشتی، نغمه‌خوان تاریخی غمهای دو قوم دشتستان و دیلم -که شاید تنها اشتراکشان محرومیت باشد و تشنگی بر لب دریا- این بار غمهای تاریخی همه‌ی این سرزمین را بیرون می‌ریزد. وقتی که مسعودی می‌خواند:

چرا زودتر نیی
تندتر نیی
تنها بنه‌ای
گیلانه ویرانا
ته ره گمه میرزا کوچیک خانا

[چرا زودتر نمی‌آیی
تندتر نمی‌آیی
تنها گذارده‌ای
گیلان را ویران
تو را می‌گویم میرزا کوچک خان
]...

می‌توان تصور کرد که ویران دیگر تنها گیلان نیست، که همه‌ی ایران است و بی‌پناه، همه‌ی ایرانیان. چه تنها مانده‌ایم، و چه تنها گذارده‌ایمان میرزا...

و این داستان پر آب چشم ما همچنان ادامه دارد، که مردان، تنها و بی یاور، در بادبرف و بوران روزگار، یکه و تنها، آن قدر در پی آزادی گام برمی‌دارند تا از پای در آیند، و نامردان در زیر کرسی تن مبارک را گرم می‌کنند، شکم را می‌انبارند، و بعد به تماشای سر بریده‌ی مردان می‌روند. نامردانی که از کره‌ای دیگر نیامده‌اند؛ منم و تویی.

چهارشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۵

سرزمين من، بدرود

بر اين
شن‌وادي باران‌خورده
عابر خون رفته‌ست
[ردپاي گلگون مي‌گويد]
ردپايي كه سبك رفته در آغاز و
سنگين شده
كم
كم

بايد روانه شوم
...........

فرسخي سرخ راه در پيش است
پا به پاي جاپاي پرندگان...
[پرنده گذشته است آيا
يا پاهاي بلند ستاره‌هاي دوشين
از اين
شن‌وادي باران‌خورده؟]

پايان سفر
پايان ردپاهاي گلگون و فرسخهاي سرخ
به پايان آهو مي‌رسم
-تنها-
جاپاي بلند ستاره‌ها
به پايان
نمي‌رسد
هرگز.

منوچهر آتشي

دوشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۸۵

فرازهايي از جنبش مشروطه‌خواهي - 5 - اعلام مشروطيت

«مسوده‌ي نخستين پيشنهاد روحانيان به دولت، نشانه‌ي نزديك‌بيني سياسي و كوته‌فكري آن پيشوايان ديني است. تقاضاهايشان اين بود: عزل علا‌ءالدوله از حكومت تهران، عزل نوز از رياست گمرك، برگرداندن توليت مدرسه‌ي خان‌مروي به خانواده‌ي ميرزا حسن آشتياني، تنبيه عسكر گاريچي كه در راه قم شرارت مي‌كرد، تجليل از ميرزا محمدرضا، مجتهد كرمان، كه مورد بي‌حرمتي قرار گرفته بود، تامين دادن جاني به همراهان علما پس از بازگشت از تحصن، و برداشتن تمبر دولتي [كه به عنوان ماليات بر درآمد آنان بود] از قبض مستمري آقايان علما [!!!!]. اين بود ميزان تعقل سياسي پيشوايان ديني ملت. حتا ميرزا يحيا دولت‌آبادي كه خود در سلك ملايان بود، از حد «بي‌فكري» علما در تنظيم آن پيشنهاد متحير گشت. (او واسطه‌ي رساندن پيشنهاد طباطبايي و بهبهاني به سفير عثماني بود، و اين سفيردر كار علما با دولت حسن توسط مي‌كرد). بالاخره به منظور اين كه «يك مطلب نوعي» هم بر آن مواد هفتگانه افزوده شود، موضوع تاسيس «عدالتخانه‌ي دولتي» در فهرست تقاضاي علما گنجانده شد، و ايشان هم پذيرفتند». (پيشنهاد علماي بست نشسته در ري به حكومت، پس از قيام مردم عليه ستم و استبداد عين‌الدوله)

چهارشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۵

فرازهايي از جنبش مشروطه‌خواهي - 4 - صدارت امين‌الدوله

«عيب كار در اين است كه هنر مملكتداري ما در خزانه‌ي دولت يك دينار پول و در بانكهاي ايران يك پول اعتبار قرض و در رعيت يك جو اميد و اطاعت و در ملاها يك ذره مروت و موافقت باقي نگذاشته است. قريب سه كرور قرض نفعي داريم؛ براتهاي ديواني از سه سال در دست همه‌ي طبقات لاوصول مانده است؛ غالب حكام و مباشرين ما از دولت طلبكارند؛ قشون از چند سال پيش دعاوي دارند كه رشته‌ي انتظام آنها به كلي گسيخته است... به كار افساد و بلوا هم عادت كرده‌ايم. بالاخره اين همه گرفتاري و پريشاني مرا از مردن بازداشته». (امين‌الدوله به ملكم)

جمعه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۵

فرازهايي از جنبش مشروطه‌خواهي - 3

«حالا كه من به لندن مي‌روم، اگر رجال انگليس از من بپرسند دولت ايران را به چه وضعي گذاشتي، چه بگويم؟ شما كه نه قانون داريد، و نه عدالت و مروت داريد، و نه در فكر مملكت و رعيت هستيد». (لاسلس، وزيرمختار انگلستان، در ديدار خداحافظي با ناصرالدين‌شاه).

«بايد قطع اصل شجر ظلم را كرد، نه شاخ و برگ را... شجر ظلم را از بيخ بايد انداخت؛ شاخ و برگ بالطبع خشك مي‌شوند». (استنطاق‌نامه‌ي ميرزا رضا كرماني، در اشاره به اين كه اصل فساد خود شاه است، نه اطرافيانش).

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۵

فرازهايي از جنبش مشروطه‌خواهي - 2 - واقعه‌ي تنباكو

«اين اسبابي كه فراهم آمده است [علت] عمده اين است كه ديوان در فكر رعيت نيست. هر كه هر چه توانسته است به هر كه كرد و از پيش برد، كسي سوال و جواب نمي‌كند. جزا در كار نيست. همين قدر است كه به ديوان پول بدهند. اين است كه كارها الي اينجا رسيده... خيال باطني اين حضرات انگليسي اين است كه رگ وريشه‌ي در ايران كرده، رعيت را مقروض خودشان نموده، مثل هندوستان يك مرتبه گرفته باشند». (حاجي محمدرحيم اصفهاني - از بازرگانان)

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۵

فرازهايي از جنبش مشروطه‌خواهي - 1

چنان كه پيشتر گفتم «ايدئولوژي نهضت مشروطيت ايران» نوشته‌ي فريدون آدميت را مي‌خوانم. روايتي است سخت متفاوت از آن چه در تاريخ‌سازيهاي اين سالها به خورد ما رفته است. نظر به اهميتي كه آن دوران به لحاظ نقطه‌ي عطف گذر از استبداد به دموكراسي و آزادي دارد (كه به قول بهنود صد سال بيش است كه هنوز بر سرهمان يك كلمه‌ايم)، بد ندانستم تا گاه به گاه گوشه‌هايي از كشمكشهاي آن دوران را نقل كنم تا خود قضاوت كنيد خدمت و خيانت را، و اين كه آيا از آن روزگاران گامي به پيش نهاده‌ايم يا نه...