جمعه، آذر ۳۰، ۱۳۸۶

یلدا، میلاد مهر

یلدا... یادگاری مانده از روزگاران غبارآلود دور. یادمان زادن میترا، نگهبان عدالت و راستی، دشمن کژی و تاریکی و پیمان‌شکنی، رهنمون جانهای پاک به پردیس، سرچشمه‌ی باروری جهان، و آفریننده‌ی خورشید. خدای هندوایرانی‌ای که در ایران پیش از زردشت بلندترین مرتبه را داشت[1] و پس از ظهور او هم، هم‌راه با اهورامزدا و آناهیتا سه‌گانه‌ی مشهور خدایان ایرانی را ساخت. او مظهر روشنایی‌ست و هم از این رو در درازترین و تاریکترین شب سال پا به وجود می‌گذارد تا از آن پس کوتاه‌تر شدن شبها و پیروزی تدریجی نور را بر تاریکی اهریمنی نوید دهد. او آفریننده‌ی مهر (خورشید) است و خورشید اصلیترین نماد اوست، تا آن‌جا که او خود هم بیشتر به مهر معروف است تا میترا و آیینش را «کیش مهر» یا «مهرپرستی» خوانده‌اند.
 
مهر بارورکننده‌ی جهان است. اوست که گاو مقدس را تا پایان جهان دنبال می‌کند و خونش بر زمین می‌افشاند[2] تا زمین را به خرمی درآورد. این واقعه را بر دیواره‌های تخت جمشید می‌توان به هیات جنگ گاو و شیر (که دیگر نماد میتراست[3]) دید.



نقش جنگ شیر و گاو در تخت جمشید



تاثیر آیین میترا در ایران و اروپا آن قدر شگفت است که گاه باورنکردنی به نظر می‌رسد. در ایران زورخانه‌ها و سقاخانه‌ها را بازمانده‌های این آیین کهن و «مهرابه[4]»های میترا می‌دانند. شگفت آن که کسی را که می‌خواست به آیین مهر درآید، «نوچه» می‌خواندند که به یادگار در رسمهای پهلوانی زورخانه‌ها باقی مانده است.

از سوی دیگر شکل‌گیری ادبیات عرفانی ایران آمیخته است با رمزورازهای آیین مهر. مهر بیشتر از آن با خون مردم این سرزمین عجین گشته بود که با برآمدن آیینهای جدید از میان برود. و بدین سان آمیختن آن باورهای کهن با اسلام درخشانترین فصل شعر عرفانی جهان را می‌گشاید: جایگاه عارف، خرابات مغان لقب می‌گیرد و سیروسلوکش از هفت شهر عشق[5] می‌گذرد، که بی‌گمان برگرفته است از هفت مرحله سلوک کیش مهر که سرانجام در هفتمین وادی به مرتبه‌ی «پیر» می‌رسد که خود میتراست[6]. پیر، پیرمغان، همو که چنان افسانه‌وار در شعر پارسی و به خصوص در کلام حافظ شیراز جاودانه شده است. همان پیر رمزآمیز که معشوق است و نیست؛ معبود است و نیست؛ ساقی ازل است و نیست. هر چه هست اما همه نور است و راستی؛ همه شور، همه عشق...



سنگ‌نگاره‌ی اردشیر، اهورامزدا، و میترا –  تاق بستان کرمان‌شاه

 
آن گاه که حافظ می‌سراید:



«پیر گل‌رنگ من اندر حق ازرق‌پوشان
رخصت خبث نداد ار نه حکایتها بود»
و صفت «گل‌رنگ» برای پیر، عجیب می‌نماید، می‌توان به یاد آورد که میترا چشمهای بیدار شبانه است. اوست که به شبانگاهان و از هنگامی که خورشید در شفق فرو می‌رود، چشم حفاظت بر جهان می‌دارد تا از تاریکی اهریمنی گزندی به آفرینگان روشناییها نرسد. از همین روست که او را اغلب با ردایی سرخ تصویر کرده‌اند تا یادآور سرخی شفق باشد. یا باز آن‌جا که خواجه می‌گوید:
«یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره‌ی ما پیدا بود»
بی‌گمان به رسم مهرپرستان که نقش خورشید بر پیشانی می‌زده‌اند نظر داشته است. یا این بیت:
«بند برقع بگشا ای مه خورشیدکلاه
تا چو زلفت سر سودازده در پا فکنم»
آن که کلاهش خورشید درخشان است که می‌تواند باشد جز میترا، به مثال آن تصویر یادگار بر سنگش در تاق بستان؟




نقاشی ایتالیایی از میترا و گاو، همراه با دو «مهربان» در دو سو –  قرن سوم میلادی


اما از همه‌ی اینها شگرفتر تاثیر میترا در مسیحیت است. آیین سلح‌شوری سربازی و جان‌بازی کیش مهر را سربازان رومی در دوره‌ی اشکانیان به روم بردند و به این طریق این آیین در نقاط مختلف اروپا منتشر شد. اندک زمانی بعد، امپراتوری روم مسیحیت را به صورت رسمی پذیرفت ومهرپرستی را ممنوع اعلام کرد؛ اما آیین رازآمیز مهر در قالب مسیحیت هم به حیات خود ادامه داد: از مقدس داشتن نشانه‌ی صلیب که ملهم است از گردونه‌ی خورشید آیین مهر، یا نامیدن روز تعطیل هفته (یک‌شنبه) به نام روز خورشید، یا عروجش پس از شام آخر و مشابهت شراب و خون در این ضیافت؛ یا زادن مسیح از مریم باکره، قابل قیاس با روایت متاخر زاده شدن مهر از آناهیتای[7] بی‌جفت[8]، از روز تولد مهر و عیسا که تنها چهار روز فاصله دارد، یا حتا نماد شدن درختان سوزنی‌برگ برای کریسمس که به احتمال از تقدس سرو در ایران باستان برآمده است...

باری، یلدا میلاد اوست. میلاد دیدگان همیشه‌باز نیکویی و روشنایی از ورای آسمانها بر این جهان همیشه ظلمانی. زاده‌ی یلدا اگر باشی، سیاهی درازترین شب سال اگر تنها خوشامدگوی میلادت باشد و ببینی که چگونه روشنایی و آفتاب می‌روند که دردام اهریمنان خرد شوند... زاده‌ی یلدا اگر باشی و پس پشتت تنها یاد پاییز برگ‌ریز غم‌انگیز باشد و پیش رویت انتظار لرزش از سوز زمهریر هراس‌انگیز... او اما مهر است و ایزد یاور روشناییها. هنوز از پس هزاران سال چشمان مراقبش جهان را می‌پاید. و یلدایش را... یلدایش را که از آن همه هجوم و غارت و قتل‌عام جان به‌دربرده تا بهانه‌ای برای یک شب شادی ملتی شود. و راستی را چه غم که کمتر یاد داریم که این همه نه فقط برای بلندترین شب سال است؟ مهر و آیین رازآمیزش در پس همه‌ی اینها زنده‌اند؛ خاطره‌ای جمعی، با عمری درازتر از تاریخ، برای ستایش هر چه پاکی و راستی و محبت و نور.

«بر دلم گرد ستمهاست خدایا مپسند


که مکدر شود آیینه‌ی مهرآیینم»[9]...




[1] . به خلاف اساطیر هند که در آن میترا یک خدای درجه دوم است.
[2] . به روایت اوستا.
[3] . و نیز مرحله‌ی چهارم از هفت مرحله سلوک آیین مهرپرستی. آن که از این مرحله می‌گذشت «شیرمرد» نامیده می‌شد و اگر در طی همین مرحله درمی‌گذشت بر مزارش یک مجسمه‌ی شیر سنگی می‌ساختند.
[4] . = مهر+آبه. آبه جای گود را می‌گویند و از این رو این یکی از موارد شباهت مهرابه‌ها با زورخانه (که «گود» دارد) است.
[5] . به روایت منطق‌الطیر عطار: طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، و فنا.
[6] . یا فنا در او(؟)
[7] . بانوایزد باروری و آبها (آبان).
[8] . در روایتهای کهنتر میترا از سنگ زاده می‌شود.
[9] . حافظ