چهارشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۸

مرگ‌بازی با مردگان

1
 سال 1987، دوازده سال از ساخت آخرین شاه‌کار جان هیوستن، مردی که می‌خواست شاه شود (1975)، می‌گذشت. پیرمرد ِ هشتاد و یک ساله، به عنوان کارگردان و بازیگر، از شاهین مالتی (1941) تا این آخری، آن قدر شاه‌کار ساخته و بازی کرده بود که برای چند برابر یک عمر کافی باشد. گذشته از آن که در زندگی خارج از کارش هم چند برابر یک انسان معمولی زندگی کرده بود؛ آن سان که رابرت میچم درباره‌اش می‌گفت هفته‌ای نبود که اتفاق خارق‌العاده‌ای برای جان نیفتد، یا برای خودش پیش نیاورد. و چنان که -برای نمونه- خود می‌گفت پنج بار ازدواج کردم با پنج زن که هیچ یک شبیه دیگری نبود؛ مثل فیلمهایم که هیچ کدام به آن یکی نمی‌ماند!
اما چه شد که پیرمردی که پا بر لب گور داشت، همه‌ی توان و نفس روزهای آخر عمرش را جمع کند تا پس از دوازده سال شاه‌کاری دیگر به تصویر کشد؟ چه را در طی چهل و شش سال فیلم‌سازی و چهل و شش فیلم پیشینش ناگفته گذارده بود که حالا نشسته بر صندلی چرخ‌دار و زیر لوله‌های اکسیژن باید به روایت آورد؟