جمعه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۵

فرازهايي از جنبش مشروطه‌خواهي - 3

«حالا كه من به لندن مي‌روم، اگر رجال انگليس از من بپرسند دولت ايران را به چه وضعي گذاشتي، چه بگويم؟ شما كه نه قانون داريد، و نه عدالت و مروت داريد، و نه در فكر مملكت و رعيت هستيد». (لاسلس، وزيرمختار انگلستان، در ديدار خداحافظي با ناصرالدين‌شاه).

«بايد قطع اصل شجر ظلم را كرد، نه شاخ و برگ را... شجر ظلم را از بيخ بايد انداخت؛ شاخ و برگ بالطبع خشك مي‌شوند». (استنطاق‌نامه‌ي ميرزا رضا كرماني، در اشاره به اين كه اصل فساد خود شاه است، نه اطرافيانش).

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۵

فرازهايي از جنبش مشروطه‌خواهي - 2 - واقعه‌ي تنباكو

«اين اسبابي كه فراهم آمده است [علت] عمده اين است كه ديوان در فكر رعيت نيست. هر كه هر چه توانسته است به هر كه كرد و از پيش برد، كسي سوال و جواب نمي‌كند. جزا در كار نيست. همين قدر است كه به ديوان پول بدهند. اين است كه كارها الي اينجا رسيده... خيال باطني اين حضرات انگليسي اين است كه رگ وريشه‌ي در ايران كرده، رعيت را مقروض خودشان نموده، مثل هندوستان يك مرتبه گرفته باشند». (حاجي محمدرحيم اصفهاني - از بازرگانان)

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۵

فرازهايي از جنبش مشروطه‌خواهي - 1

چنان كه پيشتر گفتم «ايدئولوژي نهضت مشروطيت ايران» نوشته‌ي فريدون آدميت را مي‌خوانم. روايتي است سخت متفاوت از آن چه در تاريخ‌سازيهاي اين سالها به خورد ما رفته است. نظر به اهميتي كه آن دوران به لحاظ نقطه‌ي عطف گذر از استبداد به دموكراسي و آزادي دارد (كه به قول بهنود صد سال بيش است كه هنوز بر سرهمان يك كلمه‌ايم)، بد ندانستم تا گاه به گاه گوشه‌هايي از كشمكشهاي آن دوران را نقل كنم تا خود قضاوت كنيد خدمت و خيانت را، و اين كه آيا از آن روزگاران گامي به پيش نهاده‌ايم يا نه...